این جمله را که سرتیتر این مطلب گذاشته ام چند جورمی شود خواند؟

1.جایی که می خواهی بنویسی یک زخم است، ننویس!

2. جایی که باید بنویسی یک زخم است. با نوشتن تو التیام می یباید.

3.وقتی زخمی می شوی باید بنویسی. 

4. جایی که نوشته ایی، از نوشتن زخم شده است، نوشتن باعث زخم است.

.

چند جمله ی دیگر می شود در تعبیر و تفسیر همین یک جمله نوشت؟ این یک جمله ی کاملا اتفاقی و بی هدف بود که به ذهنم رسید. و جالب اینکه در لحظه ی نوشتن هیچ کدام از این معانی در ذهنم نبود و از طرفی شاید مخلوطی درهم و برهم از همه شان هم در ذهنم بود. در ذهنم مطلبی می گذشت که باعث و بانی این جمله شد؛ حتا خودم در آن لحظه درست نفهمیدم. دیشب مطلبی می خواندم از دست نوشته های یک مهاجر ایرانی در خارج. از زبان فارسی به طور ویژه، و از زبان به طور کلی می گفت. از زبانی می گفت که بیشتر از ارتباط برقرار کردن، باعث سوءتفاهم است. مطلبش مرا با این ایده درگیر کرد: مقدار و کیفیت انتقال معنا در زبان( خصوصا فارسی)

از زبانی می گویم که از کنایه، ضرب المثل، ایهام ، پارادوکس( یا حضور دو قطب تضاد معنایی در داخل یک عبارت و به طور همزمان)، تمثیل و تعارف و.پر شده است. منظور جمله در این زبان، بیشتر غیرمستقیم به مخاطب میرسد تا اینکه مستقیم به او گفته شود. اگر کسی بخواهد فارسی یاد بگیرد انگار قسمت یادگیری نوشتن و خواندن و صحبت کردن فقط لایه ی اول یادگیری است. قسمت ساده ی آن است. او باید حتما و وما مدتی را در یک جامعه ی فارسی زبان و مخصوصا ایرانی ( از فرهنگ فارسی تاجیکی و فارسی دری در افغانستان خبر ندارم) سر کند تا با لایه های متعدد و تو در توی این تعبیرات و برداشت ها آشنا شود. در مطلب همان دوست مهاجر، از وارونه بودن «تعریف کردن از کسی» در زبان فارسی یاد شد. اینکه شما نمی توانی به راحتی از کسی تعریف کنی، چون بلافاصله نیت و مقصودت از این کار جای ترید قرار می گیرد. اینکه مقصودت برعکس برداشت، یا چیز دیگری برداشت می شود.

 اینها مثالهایی از این سوءتعبیرات در زبانی است که در بیش از هزار سال ، «شعر» و بیان «شاعرانه» جزیی جدانشدنی از آن بوده است. و در این زبان شعری(یعنی فارسی)، در لفافه سخن گفتن و گاه پیچ و تاب دادن های بی مصرف و تمام آرایه ها و صنایع ادبی که به چندوجهی شدن معنی کمک می کرده اند به خود زبان سرایت کرده اند. زبانی که داننده ی اسرار غیبش «حافظ شیرازی» است؛ کسی که شعرش ، نماینده ی اوج چندوجهی بودن و بی نهایت بودن معانی و اغراضی است که می شود از کارش برداشت کرد. این هنر اوست که کلمات را به جایی رسانده که می توانند به اندازه ی درک خواننده، خودشان را به شکل و شمایلی دیگر دربیاورند، این برداشت حافظ از استعدادهای زبانی است که به قول نویسنده ایی حتا از ضمیر سوم شخص مفردش یعنی «او» نمی شود تشخصیص داد که او، زن است یا مرد! 

. اما همین زبان چندان روی خوشی به آدمی مثل ناصرخسرو نشان نمیدهد و او را «تلخ» می خواند. چون ناصرخسرو زبان را در خدمت افکار و احساسات خاص و آزادیخواهانه خود قرار داده، چون مخاطب در شعر او واضح است و از نامبردنش ابایی ندارد. چون زبان او صریح انتقاد میکند و در لفافه نمی پوشاند. چون زبان او در عین شعر بودن، شعر نیست. او از این دوگانگی ها تا حد ممکن فرار کرده و مستقیم حرف زده، تا جایی که فارسی به او اجازه داده است.

همین زبان را وقتی می خواهیم تا در خدمت داستان و رمان باشد، راحت تن به کار نمیدهد. هر چند خیلی از نویسندگان فارسی در این قرن اخیر، با همین زبان داستانهای فوق العاده ایی نوشته اند، اما هنوز جای کار بسیار است تا این زبان، زبان داستان و رمان بشود. زبانی که بتواند جزییات را بهتر روشن کند، شخصیت ها را برایمان «نمایش » دهد و هزار تعبیر اشتباه و جابجا از آن نشود یا کمتر بشود.

 

این هم از عیب و هنر می به طور همزمان. زبانی که چنان ارمغانهای درخشانی از شعر و سخن برایم دارد، این عیب (این ویژگی را عیب فرض میکنم) را هم دارد. زبانی که باید موقع نوشتن یا حرف زدن مراقب تک تک جمله هایش بود.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Izzyswave فرست گیم | قالب رزبلاگ حرفه ای کانون هواداران دورتموند پرسش مهر:آیا محیط مدرسه دلپذیر،دلخواه و شاد است؟ all in two انجمن ادبی مردگان جهانی از آنِ من طراحی وب سایت میهن پروکسی 3 خبر هاي روز