میان واژه های انبوه دنبال چه می گردی شاعر؟ کدام کلمه می تواند آغاز شعر تو باشد؟ کدامیک اولین مضارب ساز توست که کوک می شود  برای نواختن؟

شاعر و نویسنده ناچار است از پنهان کردن واژه ها در پستوی ذهن و زبان. زبان  درست در مقابل آنچه که خیال می کنیم وقتی سرگرم سرودن و نوشتن  شود کم می آورد. خیلی ها خواسته اند آنرا نقص زبان بدانند. اما این نقص ذهن است. ما من تو او شما و هیچ کدام اولین گویندگان این زبان و هیچ زبان دیگری نیستیم. زبان در طول این نسل ها و قرنها تناور و زورمند شده، برای چیدن میوه از این« بر پر بار»، باید دست ها را بالاتر برد، لای شاخه های پنهان گشت و هیچ میوه ایی را ناچیده بر جای نگذاشت. 
اما این درخت با این بر و بار از چه و چه ها اینگونه شده؟ میوه ها از کجا خوراک گرفته و ترد و آبدار شده اند؟
فرهنگ یعنی تجربه. اینرا چندجایی خوانده ام و برای خودم تکرار می کنم تا یادم نرود.تجربه های بشری که در زمین زبان بار گرفته اند و به دست ما رسیده اند. این درخت بار میدهد و باید به آن رسید تا پس از این ها هم بار بدهد. اما شاعر و نویسنده بیشتر از هر کسی نگهبان و باغبان است، یا باید باشد. او از هر چه به دستش می رسد هم می چیند و هم باز میکارد برای دیگران.

شاعر از گذشتگان می آموزد، از هر کسی که حتا گوشه ایی کوچک به این درخت پیوند زده و برگ و بری از ذهن و زمانه اش باقی مانده؛ گیرم آن یک نفر نظامی گنجوی باشد یا فردوسی از طوس یا حافظ از شیراز یا نیما از یوش. اینها که سرشناسان بودند.او باید بگردد حتا از آن که روزگاری دور در گوشه ایی از این خاک می زیسته و شاید چند بیت به این درخت اضافه کرده یاد بگیرد: اسم او را فرض کن میرزا فلان قلی فلان ستانی .چه فرقی دارد نام؟ حتا چه فرقی دارد شهرت؟ وقتی شهرت بسته به پسند و میل زمانه است تا فهم و درک زمانه. 
نیما یوشیج در کتاب «حرفهای همسایه» به آن دیگر همسایه که هر کسی در هر جایی می تواند باشد می گوید: "خواندن منظم دواوین گذشتگان یادت نرود. هر جا کلمه ایی یافتی یا تعبیری که بلد نبودی بنویس و یک فرهنگ دم دستی برای خودت تهیه کن. وقتی این فرهنگ بزرگ و بزرگتر شد، آن وقت می فهمی و می یابی که گفتن و سرودن چه قدر سهل تر می شود برایت. از گذشتگان غفلت نکن!." به مضمون از او نقل کردم، اما مایه و پایه ی کار او همین حرف است. اینکه نباید از میراث فقط همان مرده ریگ های سکه و طلا و زمین و خاک و چند خشت پوسیده را دید، از میراث باید آنچه را دید که به کار ذهن و زبان و آدم می آید. میراثی که به درد باغبان امروز می آید.

میراث شاعر واژه ها هستند، میراث هر که دست به نوشتن میزند واژه ها هستند. او از هزاران جد نادیده بی هیچ محدودیتی و حد و مرزی ارث برده؛ حالا کار اوست تا میان این گنج بی انتها بگردد و بخیل نباشد در پیدا کردن، در فهمیدن، در به کار بستن. هنر، شعر، خلاقیت جای خسّت و ناخن خشکی نیست. هنر جای کاشتن و چیدن است. 

ای شاعر بگرد تا پیدا کنی! بس نکن به همین چند سکه ی دستمالی شده در ته جیب ات. دنبال گنج باش نه کاسه ی گدایی . مملکت شعر حاتم طایی می خواهد نه قارون گداصفت.

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

رمان دانشجوی شیطون بلا saranghe army آرکوف مجله حقوقی شهرداد اطلاعات در باره دنیای تکنولوزی همه چی موجوده طراح و مترجم، بازیگر خرما سیاه