کتابهایش را ردیف کرده در طبقات کتابخانه، بی ترتیب خاصی. دواوین شعرا، تذکره ها، تاریخ ها و دیگران. از لای پرده های کشیده نگاه می کنم به خانه. تجملات آنچنان نیست، اما اینچنین ها هم نبود؛ نشان از دارایی صاحب خانه می داد. پرده های حریر یا فقط شبیه به حریر که ادای ابریشم تنیده ی کرم های در خود فرو رفته را در می آورند، مبل های استیل ، مبل های راحتی و میز و صندلی و پکیج و هزار چیز دیگر در. خانه ایی که در سیصد و شصت و پنج روز سال شاید سی روز هم پر نباشد. نبض خانه اما برایم کتابخانه ی آن بالاست که بدجور هوس سرقت های ادبی و بی ادبی از گنجینه اش را به سرم میزند. از کتابهایش می خواهم بردارم، قبلا از خود صاحبش قرض گرفتم و حالا هوس کرده ام خودم و بی اجازه کتابها را بردارم.
. مبل داشتن خیلی خوب است. حیف نیست کتاب خوبی دستت نباشد و گوشه ی مبل ننشینی و کتاب را نخوانی و گاهی سیگاری دود نکنی؟
درباره این سایت