قرار نیست صحنه ی درخشانی از پیشرفت روشن شود. همین که نوشتن ات نوری می اندازد روی ندانسته ها و نفهمیده ها و همانها که خودت فکر می کنی میدانی کافی ست. همین که وقتی نمیدانی قید و فعل و صفت و ارکان جمله کجاست و تو اصلا نمیفهمی چه می نویسی یعنی تو را روشن کرده. یعنی فهمیده ایی چیزی بلد نیستی. این روشن گری ها از آن روشن گری ها نیست! این از آنهاست که نور می اندازد گوشه های زشت و چرک و پراکنده ی ذهنت. با نوشتن پیدایشان میکنی فقط نباید از دیدنشان بترسی. اینها گوشه هایی از همان زشتی ها هستند که نمی بینی و خیال می کنی وجود ندارند.

 میدانی سانسور چیست و از کجا شروع می شود؟ از ندیدن و خود را به ندیدن زدنِ همین زشتی ها و پلشتی ها. وقتی که زشتی ها را نبینی ، یا وقتی نخواهی ببینیشان، آنقدر زیبا می شوند که اشتباهشان میگیری با زیبایی، با بودن ، با زندگی واقعی. فاجعه از همینجا شروع می شود. فاجعه یک اتفاق روتین و روزانه مثل بیدار شدن، خواب رفتن و غذا خوردن می شود. عادت میکنی به دیدن فجایع بی اینکه بفهمی فاجعه چیست. اینقدر در همین چند خط کلمه ی «فاجعه» را نوشتم که حتا کلمه اش هم از خاصیت افتاده، خیلی وقت است افتاده یا خیلی وقت است این کلمه از ریخت فاجعه بارش افتاده به روی زمین. از همه چیزش تهی شده. مثل فجایع که دیگر تهی شده اند از معنی. یاد داستان های نوشته ی  « ابوتراب خسروی » می افتم. همه چیز این داستان ها روی کلمات استوار است: اصلا داستان هایش همه ، همین داستان های خود کلمات است. کلماتی که جان دارند، جسم و حضوری مادی دارند. اگر کلمه ایی را بنویسی می شود همان ماهیت ذهنی یا عینی که صاحب کلمه است. اگر بنویسی درخت، درختی در برابرت سبز می شود. اگر بنویسی دریا، در میانه دریا خودت را می یابی. نوشتن زنده کردن ماهیت هایی است که در جنینِ کلمات منتظر نوشتن و بارور شدن هستند. حتا همان پلیدی ها هم تا ننویسی شان، انگار وجود نداشته اند. از همین دست مایه ی ابوتراب خسروی قرض می گیرم و می گویم سانسور در ذهن آدم با نکاشتن دانه ی کلمات شروع می شود. وقتی که نمی خواهی چیزی را ببینی، کلمه اش را به یاد نمی آوری. برای «به یاد نیاوردن» هم راهی بهتر از «ننوشتن » نیست. نوشتن شاید همان «انبارگردانی » مداوم ذهنی است تا هیچ کدام از بذرها و دانه هایی که در این انبار داری گم و نابود نشوند.( حتا برای همین هم بهتر است بنویسم «گم و گور» نشوند). 

پس نوشتن نوری است به گوشه های انبار ذهن، به دیدن کمی ها و کاستی هایش. حتا داشته های زشتت را باید برای خودت فهرست کنی. بنویسی تا جسم آنها را ببینی. ببینی که چه زشتند و پلید. یادت بیاورند که پلیدی چیست. از یادت نرود که فرقی هست بین خوب و بد، بین زشت و زیبا، بین دروغ و واقعیت. تا برای دیدن و شناخت ابزاری داشته باشی و ترازو و عیار. نوشتن به تو این عیار را میدهد.





مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کلاس اولی ها شمیــمــ ِ عشـــق ! zesaneh پکیج دیواری و تصفیه آب در شیراز-فلاح زاده تاتنهام و لیورپول تجارت آنلاین دنياي شعر خانه حقوق مجله آموزشی لرن پارسی fareloil