با این عنوان عجیب و غریب میروم سراغ مطلب. نوشتن مانند هر فعالیتی برای شروع در هر روز کاری نیاز به روان شدن دارد. مثل اتوموبیلی که قبل از حرکت کردن و گاز دادن باید چند دقیقه ایی به حال خود روشن باشد تا روان کار کند و بعد از آن با توان بیشتر کار کند. «نوشتن » هم مانند همین اتوموبیل است و نیاز به گرم کردن دارد. اما گرم کردن نویسنده چه حرکاتی است؟ چند پیشنهاد و تجربه ی شخصی دارم برای بیان در اینجا:

نوشتن یادداشت های  آزاد:

 هر چه می خواهد دل تنگ ات بگو. شاید خودمان خبر نداریم اما در جایی گم و پنهان در ذهن، کسی هست که موقع نوشتن آرام می گوید: این رو که کسی نمیتونه بخونه، زشته، بده، عجیبه، میگن دیوونه ایی یا خل هستی. ننویس! یا همان شخص که جوری با ما صحبت میکند انگار قرار است هر چه می نویسی از زیر دستمان بند و چاپ کنند و همه ی مردم هم بخوانند. خیال هر که می نویسد راحت! تا به آن مرحله رسیدن هزار کار دارد و مانع! فعلا که برای خودت آزاد هستی بنویس تا بعد ببینی چه می شود.

اما واقعیت این است سانسورچی ذهن همیشه موقع نوشتن حاضر هست. و اینکه با سماجت و وسواس با کلمات برخورد میکند. واای اگر این سانسور نبود چه چیزها که میریخت روی دایره! لابد از ترس است؟ یا خجالت؟ یا شرم و حیا؟ این واژه ها در عرف ما مترادف شده اند با نجابت. اما همین شده زمینه لاپوشانی و ماست مالی. نوشتن برای کنار زدن همه این لاپوشانی هاست که ذهن را خسته و سرکوب شده نگه داشته است. پس قدم اول در نوشتن همین نشنیدن صداهای نجیب ! درون ذهن است. نوشتن صحنه ی نانجیبان است. شرم و حیا برنمیدارد. گاهی باید میانه ی صحنه برقصی تا هم نقص پیکرت و هم ناموزونی رقصت به چشم بیاید. 

یادداشت نویسی خوبی اش همین است. بنویس، چرت و پرت و بی ربط بنویس، از زمین و زمان بنویس، به همه بد و بیراه بگو، به هر چه فکر میکنی که بدبختت کرده لعنت بفرست و برای هر که میخواهی حرف بزن. از خوشی های شخصی ات بنویس. از لذت های پنهان و آشکار، از دیدن چیزهایی که سر ذوقت آورده. از آدمها، اتفاقها و هر چه که هست و نیست. در اینجا باید یک آدم خودرای و پررو باشی. یک از خودراضی تمام عیار. به این میگویند «آزاد نویسی»

نوشتن متن سخنرانی:

حالا کسی نمی خواهد همین فردا دعوتت کند که بروی و در صحن سازمان ملل صحبت کنی. هر چند تاریخ ثابت کرده سخنرانی ها، تقریبا پوچ و بی معنی و سرکاری هستند. اما تو فکر کن بر خلاف بقیه می خواهی یک سخنرانی کوتاه یا بلند در یک جایی داشته باشی. برای همان چرت و پرتهایی که در سرت میگذرد متنی بنویس و بعد بخوان. فایده اش این است: تازه میفهمی تقریبا از هیچ چیز، هیچ چیز نمیدانی. بی سواد مطلق هستی. فقط حرفهایی را که شنیده ایی مثل طوطی تکرار کرده ایی. هیچ حرفی که به دردی بخورد نزده ایی. مزخرف.مزخرف.مزخرف.تماما همین. همین کلمه ی مزخرف میدانستی معنی اصلی اش می شده نوشته ایی که با آب طلا بنویسند روی دیوار یا یک ساختمان ؟ حالا اینقدر چرخیده و تغییر کرده که شده هر چیزی که با بنویسند روی در و دیوار. متاسفانه کاش در و دیوار بود. به زور در گوش من و شما میرود. 

با نوشتن این سخنرانی مجبور میشویم به حرفهایمان در طول روز فکر کنیم. به حرفهایی که در آن متخصص نیستیم و با گفتنش فقط احتمال گمراهی بقیه را زیاد می کنیم. با این سخرانی ها مجبور می شویم بخوانیم و فکر کنیم. اندکی هم اگر شده به دردمان خواهد خورد.

نوشتنِ گفت و گو:

حرف زدن با یک موجود خیالی یا واقعی. فرق نمیکند. نترس! کسی نیست تا به تو بگوید خل شده ایی. اینجا تنها فرصتی هست که باید حرف بزنی. اینجوری مجبور میشوی جای دو نفر فکر کنی. هم خودت و هم طرف مقابل. شاید شاید شاید اینطور کمی به درک متقابل برسیم. روشن شدن و فکر کردن از دل گفت و گو بیرون می آید و هیچ کس هم تبصره نگذاشته که یک ذهن نتواند با خودش یا ساخته های ذهن خودش گفت و گو کند. پس بنشین و یک دل سیر با هر که در ذهن یا خیال توست حرف بزن. از دل این حرف زدنها چیزهایی برایت روشن میشود که خودت هم تعجب میکنی. این تمرین برای داستان نویس ها تقریبا یک تمرین اجباری است. داستان نویس از این راه می تواند شخصیت هایش را بشناسد و به خواننده بشناساند.

پ.ن: معرفی این تمرین ها در پستهای بعدی حتما ادامه خواهد داشت.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دانلود سریال هیولا کاری از مهران مدیری بهراد ریگی زاده پیش بینی فوتبال با برنامه اندرویدی با مجوز s مصباح بلاگ Jacba دست نوشته Crystal بررسی وضعیت سینماهای تهران