پیش نوشت: در بخشی که با عنوان« نامه ها »شروع اش کرده ام، با خودم نامه نگاری می کنم. هر چند در تمام نامه ها مخاطب دوست عزیز و گرانقدر من است که احتمالا هر آدمی از اطرافیان و حتا آنانکه نمی بینم و نمی شناسم هم می توانند بود. نامه یک حرف است که وقتی نوشته شد و از دست نویسنده بیرون رفت به بی نهایت آدمی نوشته شده که هر کدام شاید در گوشه ایی از ذهن نویسنده جا خوش کرده اند و او در آنی که می نویسد، همه را یکجا و با هم به یاد می آورد و با آنها در گفت و گو باز می کند. پس این نامه ها برای خودم، خودت، خودش و بسیاران دیگر است که در این لحظه نوشتن به همه شان فکر می کنم. آنها حضور دارند و وادارم می کنند تا بنویسم.

سلام دوست نازنینم 
 ببخش اگر عنوان ناراضی را گذاشتم پسوند اسم و عنوانت. نمی دانم چرا در لحظه ی نوشتن هیچ صفت دیگری یادم نیامد تا او را با آوردنش پس از نامت مفتخر کنم. لابد می گویی این قدر چرت نگو و برو سر اصل مطلب. اما مطلب از همان ب بسم الله مطلب است و از همانجا شروع می کند به حرف زدن. همین خیال تو را خیلی ها داشته اند و هنوز هم دارند که موقع نوشتن یا گفتن خودشان هم حرف خود را قبول ندارند و بسیار حرف حشو و زائد می زنند تا برسند به همان اصل مطلبی که از من می خواهی. اما به جان خودم و خودت وقتی به اصل حرفشان هم می رسی می بینی هیچ وقت حرفی برای گفتن نداشته اند. اینها همه آرایش و سفید کاری و پوشاندن کجی دیوار است، وگرنه من می دانم و تو هم می دانی کلمه چه ها قدر ارزش دارد؛ چون مخلوق ذهن و تجربه انسان است. آدم ها کلمات را خلق می کنند و کلمات می مانند و صاحبانش می روند . جالب نیست؟ همین حروف و افعال و اسم و صفت ها که شاید کسی به جایشان نمی آورد ماندگار تر از من و توی مدعی هستند. پس این همه که نوشتم نباید حرف مفت زده باشم؟ یا اینکه من هم از همان عالمان بی عمل در مثل چون زنبور بی عسل هستم! از همین جا شروع کن و همین کلمات را ندید نگیر! 
یک زمانی اگر کسی می گفت آدم ها می توانند با جادوی کلمات زنده بمانند و زندگی کنند باور نداشتم، فکر می کردم این جملات قصار را هم یک عالم بی درد، از جایی در گوشه ذهنش پرت کرده بیرون و خودش هم نفهمیده چه گفته! اما هر روز می بینم که «جادو» و «جادو شدن» خصلتیست که گرفتارش می شویم و آنوقت راه فراری از آن نداریم. هر کس به چیزی جادو می شود و دنیا در «کاه دود » همین جادوها می گذرد.  یکی به قدرت، یکی به فریب دادن، یکی به دلالگی و رجّالگی، و یکی به زن و زینت و چند نفری هم به کلمه، یک چند نفری به نقش، یا صدا و صوت. حالا فکر کن چه قدر جادو و چه ترکیبی از این جادوها ما را گرفته و ول نمی کند. هر کدام مجبوریم و باید انگار گرفتار یکی یا چندتایی از آن باشیم. همینجاست که می رسم به شاید همان اصل مطلبی که می خواهی: جادوی تو چیست؟
چیست که تو را شیدا و واله خودش کند؟ شب و روز فکرت همان باشد و مدار زندگی ات را سمت خود بگرداند؟ چیست که وقت نهایت دلتنگی و تنهایی هنوز امّید داری راه پناهت شود؟ من نمی دانم جادوی تو چیست، مهم هم نیست که چیست، خوب و بدش را هم خودت میدانی و بس. من می دانم که باید آنرا بیابی و در سایه لغزانش پناه بگیری و رونده باشی. زودتر جادویت را پیدا کن. این قدرها که فکر می کنی وقت نداریم. دستمان زود از همه چیز کوتاه می شود. این را که گفتم باور کن، لااقل بهش فکر کن.
قربانت و با ارادت بی حد.

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

yourtest اجاره ماشین عروس صــبوح شیرین تفکرات فیزیکی و فلسفی دانلود آهنگ خارجی صندوق قرض الحسنه شهید صوفی چت|چت روم|حورا چت مستر اندروید | مرجع برنامه و بازی های اندرویدی نیلو رایانه